اهورا جاناهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

اهوراي بي همتاي ما

آتیش پاره

سوار روروئک مزدا بودی - که از نیروانا به ارث رسیده و الانم بجای مزدا تو همه ش ازش استفاده میکنی و مث ماشین هی به در و دیوار و دست و پا و پشت ما میکوبونی. منم تازه از اداره رسیده بودم خونه و میخواستم تلافی اون مدتی که خونه نبودم رو حسابی با بازی کردن و بالا بردن شور و هیجانتون دربیارم. شروع کردم از روی تو پریدن و تو هم خوشت اومد، مزدام زد به خنده. دیگه راهش رو پیدا کردم، هی تو با روروئک میدویدی سمتم و منم از روت می پریدم و می رفتم اون سمت اتاق و جیغ و خنده ی تو و مزدا بهوا میرفت و دوباره از نو. که یهو این وسط در اومدی که " مامان مثلاً من آتیشم" [چهارشنبه سوری رو برات تداعی کرده بود این پریدنای من از روت، ناقلا!] شب که برای ...
30 فروردين 1396

شمارش اهورایی

همکار عزیزم: اهورا، خواهر جونت رو چند تا دوست داری؟ اهورا: یک وَ ، دو وَ، سه وَ، چار وَ [نه که نیروانا وقتی تمرین ریتم پیانو میکنه اینجوری میخونه، تو هم شمارش رو اینجوری قلمداد کردی انگار]   ...
26 فروردين 1396

مامان میره سر کار!

نازنینم تو تنها فرزندم هستی که دو سال و اندی پس از تولدت رو تقریبا تمام وقت با من سپری کردی. وقتی تو رو باردار شدم که مسافت ۱۵۰ کیلومتری محل کار تا خونه رو هر روز رفت و آمد میکردم و با خودم عهد کردم پس از تولدت تا وقتی اونقدر بزرگ نشدی که من فکر میکنم تنهات نذارم و سر کار نرم. کاینات این صدای درون منو شنید و با هدیه ی داداش مزدا که درست پس از اتمام مرخصی بدون حقوقم اتفاق افتاد موهبت بیشتر با تو بودن رو به من عطا کرد, هرچند انگار با تو و بی تو بودم. پرداختن نزدیک به تمام وقتم به مزدای کوچولو و نیازمند یاری بیشتر, باعث شد نتونم اونقدر که باید برای تو وقت بذارم ولی همین که کنار هم بودیم و هر فرصتی که میشد از عشق هم سیراب, نعمت بزرگی بود. ...
23 فروردين 1396

بهار بی مثال پرمثال

بهار برای یه پسر گندمگون موفرفری شیرین زبون که اصن خودش یه پارچه بهاره چیه جز شیرینی و شوکولات و کیوی و خیار و مغزای آجیلی, چی میتونه باشه جز اینها وقتی تموم ایام عیدش رو با همین دلخوشیای عظیم سپری کرده, اونم با لمس تمام و کمال محبت مادرجون و باباجان, دیدار شادی بخش و هر روزه ی عمو حمید و خاله رویا و مانترای شیرین, و بازی و بازی و بازی.   ...
21 فروردين 1396
1